شاعر الرصیف
مجید زمانی اصل امروز متولد شد
حبیب باوی ساجد
اول:
« مجيد زمانی اصل » متولد 28 مرداد ماه 1337 در محله ی لشکرآباد اهواز است. اواسط دهه ی پنجاه به شعر روی آورد. آواخر دهه ی پنجاه نخستين دفتر شعرش را با نام « و عابری بجای من گريست » را با هزينه ی خودش روانه ی بازارنشرکرد. سال 1375 دومين دفتر شعرش با نام « خوابی در آينه » توسط حوزه هنری مركز منتشرشد. سال 1376 سومين دفتر شعر خود را با نام «مزامير پياده رو» روانه ی بازار كتاب کرد. از دیگردفترهای شعر زمانی اصل، می توان به«چکامه های پنجاه سالگی» و«من از عشیره ی سوسن هایم» اشاره کرد. زمانی اصل از آغاز فعاليت شاعرانه اش در كنار چاپ كتاب، با بسياری از مجلات و روزنامه های آن زمان تا به امروز همكاری داشته است؛ آرش، کِلك، شعر، دنيای سخن، آدينه، اطلاعات، كيهان فرهنگی، عصر آزادگان، نشاط و صد البته مطبوعات خوزستان كه جدا از شعر، نقد شعرِ « نرودا »، « پل الوار »، «ريتسوس » « سزار وايه خو »، « نزار قباني » بررسي آثار « ماركز »،«ادونیس» و ... را به قلم زمانی اصل چاپ كرده است. زمانی اصل که صبح ها درانبارشهرداری کار می مند، عصرها درحوالی میدان شهدای اهواز برروی زمین کتاب می فروشد.صدالبته همان جا محلی شده است برای شاعر تا شعرهایش را با الهام از فضای پیرامون اش وحتا گذرندگان ومشتری هایش بسراید وبازآفرینی شان کند. نگارنده نزدیک به ده سال پیش اقدام به گردآوری شعرهای زمانی اصل نمودم(چراکه شاعر هیچ کدام از دفاترش رانداشت). پس از 6 ماه، كليه دفاتر شعر، نقدها و گفتواره های زمانی اصل، چاپ شده در مطبوعات را گرد آوری كردم به قصد چاپ در كتابی بانام« خط حزن صورت ها » که مجموعه ای بود از تمامی اشعار شاعر، حتا شعرهایی که تاآن زمان چاپ نشده بودند وبروی کاغذ سیگار، یا مقوا وکارتن سروده شده اند. بعد که همه ی آن ها را تایپ کردم، با خود به تهران بردم ودردیداری ومیان مستندسازی ام، آن ها را به زنده یاد « منوچهر آتشی »و«علي با با چاهی » دادم تا لطف کرده مقدمه ای برشعرهای زمانی اصل بنویسند ونوشتند که شرح نوشتن مقدمه شان آمده ست درآغاز نگاه شان به شعر مجید وحتا لطف کرده از این قلم نامی به میان آورده اند که کوشیدم حذف کنم آن بخش را، اما نیک دریافتم با حذف آن رسم امانتداری را به جا نمی آورم؛ پس لاجرم بی کم وکاست هرآن چه نگاشته اند برشعر واندیشه ی زماني اصل این جا می آید. حتا آن جا که زنده یاد آتشی درباب نخستین دفتر مجید با مهر نکاتی را یاد آورمی شود؛والبته بوده اند وهستند چه بسیار شاعرانی که با گذر زمان به دیده ی نقد بر شعرهای نخستین شان نگریستند؛ از جمله «احمد شاملو» ودراین بین مجید نیز یکی آن هاست بی شک. بعد هم درحالی که آماده می کردم برای وبلاگم این مطالب را، ناگهان چشمم به کاغذی افتاد که با ماژیک سرخ برروی آن شعری نوشته بود تقدیم به مجید زمانی اصل. بعد به ذهنم آمد که خرداد84 دردفتر یکی از جراید اهواز، در پاساژی درسی متری، زنده یاد«سیروس رادمنش» را دیده بودم وحرف لابد کشیده شده بود سمت مجید، که سیروس رادمنش همان جا شعری برای اوسرود وسپرد به این قلم که حالا لابد قسمت این بود آن شعر این جابیاید؛ بماند که درباب سیروس رادمنش ناگفته بسیاراست ولابد حالا که چهره در نقاب خاک کشیده است، عده ای سخن از او وشعرش بگویند که یقین اورا بیشتر می شناسند ومن تنها یکی دوبار به اختصار دیدم اش که شرح یک بار آن را همین حالا گفتم. اين نكته نيز خالي از لطف نيست؛ شايد انزوای مجيد زمانی اصل خود خواسته باشد ولی شاعر نمي تواند از شعر و هنجارهای اجتاعی فاصله بگيرد. چنان كه زمانی اصل سال ها ست از نشست وبرخاست درمجامع شعر! فاصله گرفت و در كنار ميدان شهدای اهواز به كتابفروشی مشغول شد اما بخش اعظم مجموعه ی آثار اين شاعر به همين دوره ـ كتابفروشی كنار خيابان بر می گردد. پس زمانی اصل نه تنها از شعر فاصله نگرفت كه هنوز هم شاعرترين است. مجید حتا برای دریافت دوجایزه ی پیاپی شعر فجر نرفت که جایزه اش رابگیرد. نیزبرای شعرخوانی درحضور مسؤلین بلند پایه بارها وبارها اجتناب کرده است. اما همین مجیدِ شاعر که بساط اش را رها نمی کند، برای گرامیداشت«محمود درویش» که به مناسبت درگذشت اش دراهواز برگزار شد، آمد وهمان جا شعری نوشت وبا صدای گرم اش خواند.
دوم:
ازویژگی های شعرمجید زمانی اصل، تجسم بخشیدن به هرآن چه پیرامون شاعراست؛«کافی ست بادیدن همین اشیاء/ پیراهن آسمان آتش بگیرد/ وشانه های خورشید خاکسترشود...» نیز یکی دیگر از نمونه های بارز مجید، اعتنای اش به مصائب جهان وانسان است؛«اکنون اماکودک افغانی می گرید/ ماودریا نیز/ برای کشته های افغان گوری نیست/ به شنیدن ناله های آنان/ سنگ صبوری نیست.../ پابلونرودا اگرزنده بود/ بی هیچ شکی برای شما منظومه ای می نوشت/ ریتسوس هم/ چرا که شاعران سیاست مداران قاتل را/ برابرتفنگ شعر قرارمی دهند/ وسینه های شان را به میهمانی مرگ می برند...» ویا؛«ای ماه آسمانِ عراق/ این جا خونِ سیب سرخ هفتم پاشیده است برربابه ی عراقی...» مرگ اندیشی در شعر زمانی اصل هم محبثی ست که خود بحث مفصلی می طلبد؛«مرگ به کافه رفت/ بی کلاه وشنل بارانی/ درست روبروی صندلی خالی ات نشست/ وسیگاری روشن کرد/ وبه یاد تو/ این گونه فکرکرد/ اکنون/ می باید/ ماه پرنده ای باشد/ غریب وتنها/ نشسته، برشاخه ی آسمان/ در انبوهی ی مه ورویاٌ/ رفت بیرون از کافه، مرگ/ به جا ماند از او/ دوفنجان خالی چای/ ودوته سیگار خاموش» زمانی اصل که این شعر را برای زنده یاد«بیژن جلالی» سروده است؛ از مرگ شخصیتی می سازد پیشِ روی خواننده، وخواننده می پندارد با مرگ شاعر، مرگ خود به هیاًت شاعر در می آید. «ای مرگ!/ میراثی از من نمی یابی/ جز چنگی از یال اسبم/ که تسخیر انگشت های من است» این گونه با مرگ به گفت می نشیند مجیدِ شاعر وحتا مرگ را به چالش می کشاند. زمانی اصل که در شعر هایش از خود وپیرامون وواقعیت های ملموس سخن می گوید، با اعتراض وسادگی نظرگاه وخواستگاه اجتماعی اش را این گونه می سراید؛«من همان بچه ی لشکرآبادم/ ریشه ی ظلم ستیزی درروح من است...» ویا؛«... با این جنایه ی خیزرانی/ که دردست دارم/ من دهاتی ام/ ازعشیره ی چعب/ هم قوم وخویشِ حته ام...» واین حته کیست؟ قهرمانی ست گم میان بسیار گمشده های روز وروزگارمان که در زمانه ای نه چندان دور رودرروی ستم شاه ایستاد، واو هم که از قضا بنابه شنیده ها ودیده ها، زاده ی لشکرآبادِ اهواز بود، روی پل سفید مرگ را درآغوش گرفت.
مؤخره:
بیایید به دور ازهرگونه جاروجنجال وحواشیِ رایج، به شعربیاندیشیم. شعر همواره سرفراز شعر مانده است؛ دراجزاء، درطبیعت، دراین زمانه ی نامراد می توان به شاعرانی که شعر را نفس می کشند با نفس های تیره ی مردمان ایمان بیاوریم. شعر یکسره رهایی ست. واما... درباب مطالب مجید زمانی اصل، گردآمده در این وبلاگ، جدا از نقدهای منوچهر آتشی وعلی باباچاهی وشعر سیروس رادمنش که شرحش رفت، چند شعر فارسی وچند شعرعربی از زمانی اصل به ترجمه ی«حمزه کوتی» وبه انتخاب شاعر آمده که پیش تر در فصلنامه ی ادبی«شیراز» چاپ شده است که آن فصلنامه دریچه ای ازادبیات معاصر فارسی است به جهان عرب. این کم ترین حترام ما به شاعر است، درسالروز تولدش.
***
مجید زمانی أصل
من ابنأ العرب ولد فی مدینة الأهواز عام 1958 . تلقی تعلیمیه بمدارس هذا البلد. کتب فی الصحف المحلیة و الرسمیة. یعمل موظفاً فی بلدیة الأهواز. کتب الکثیر من المقالات النقدیة عن بعض شعراء العالم ک : بورخیس و لورکا و نیرودا و نزار قبانی و باثا و ...الخ. نشر أول مجامیعه الشعرعیة بعنوان "عابر بکی بدلاً عنی" عام 1978 و الثانی فی عام 1997 بعنوان " مزامیر الرصیف" والثالث فی عام 1998"حلم فی المرآة". الرابع«قصائدالخمسینیات» والسادس«أنامن عشیرة الریاحین». نشرت معظم القصائده فی الصحف و الدوریات و المجلات. تأثر زمانی أصل کثیراً بمدرسة السریالیین و تناغمت روحه مع قصائد ایلوار و بریتون و أراغون ولا سیما لورکا الشاعر الاسبانی الشهیر. و من الجدیر بالذکر فأن میوله تجاه الشعراء الاسبان کانت لدرجة قال عنه الشاعر الفقید منوشهر أتشی : «هو ابن الاندلسیین و یا لیته ولد فی غرناطة»
قصائد قصیرة
الشاعر مجید زمانی أصل
ترجمة : حمزة کوتی
(1)
بعد الأن
لا أستطیع السیر معک
أیها القمر!
فیا أیتها الأعشاب
توکأی
علی أکتاف قبری.
(2)
وحدی أنا آمرک
أیها النمر!
أن تشرب
من روح أنهار عیون بورخس
(3)
سأموت
فتبقی أنت
یا من کنت أقدم من صمت الغارات
یا نبوة الروءی الساطعة
أیهذا الشعر!
***
زوبعة الحروف
إلی الشاعر العراقي المغترب أدیب کمال الدین
في زوبعةٍ من حروف
أدور
روح من غمام أنا
وصوتي
قوس قزح لمطر یراکض الموتی
نحو أحلام الزیتون والرؤی.
إرثي
طبق من عنب
أقدمه إلی مسلوبي الموائد والإبتسامة
أنا...أخو الأمطار
واضعاً یدي في معطفي
واقفاً أمام سرب من نوارس المیناء
وهو رمز مرّ
لبکاء أطفال بلدك
هؤلاء من یموتون
في المستشفیات
بلا أغطیة ودواء
یا لیت النرجسیة
تمنحني وقتاً آخر
حتی أکف عن سري المختفي
کطائر في برجي الرخامي
وأن ألطخ قوافي الشعر
بالنفط
کي تشتعل في مدی الریح
وتتذّری رماداً في الصحارى
حین تدور
في أحضان إبراهیم
روح الأطفال
الذین یموتون دون اقتراف ذنب
في بغداد
مرحی .. مرحی
أیتها العیون التي تغمض اللیل
دون شعوربهذا الحزن
الربیع هذي السنة
في بلدك
کان امرأة عجوزاً
تجمع عظام الموتی
عن قبر وآخر
والعید
فراشة صغیرة
ترفرف في إناء الماء
وترتطم الصخور من هذه االأحزان
رأساً برأس
والجبال ترشق الرأس
علی جبال أخری مرتطمة
والآن
أنا روح هائمة
في زوبعة الحروف
وأبیات شعري
ملطخة بیتاً بیتاً
بالبارود والدموع
فلأترك رمانات القوافي إلی ألف قصیدة غزل
لترکض
مع النیران
وتدعو المحتلین
إلی ضیافة الأرمدة .
وکاله انباء الکتاب الایرانیه(ایبنا):
مجید زمانی اصل» معروف به شاعر پیاده رو:
كنار مردمم و هر روز مي بينمشان
یادم می آید نخستین بار وی را از میان صفحه های یکی از روزنامه های اهواز شناختم، با تیتر «من از عشیره سوسن هایم».
به نظرم خیلی عجیب و نادر می آمد، شاعری در پیاده رو!
از آن موقع به بعد، همیشه خودم را به خاطر این که از وجود چنین شخصی درشهری که در آن زندگی می کردم بی خبر بودم، سرزنش می کردم. شخصی که یکی - دو بار در هفته، نادانسته، بی اعتنا به آن چه که هست، از کنارش می گذشتم و تنها نگاهی به کتاب هایش می انداختم و گاهی هم یکی از آن ها را می خریدم.
بعدها فهمیدم مترجم هم هست، مترجم شعرهای عربی «نزار قبانی».
تا این که در یک شب پاییزی سال 88 ، وقتی با پدر از کنار رود کارون می گذشتیم، به پیشنهاد پدر وارد کوچه ای قدیمی درهمان حوالی شدیم که چند کتابفروشی و چاپخانه درآن بود.
به یک کتاب فروشی رفتیم. کسی را دیدم که رویش به سمت دیگر و در حال مرتب کردن کتاب ها بود. حدس زدم خودش باشد؛ صدایش کردم: آقای زمانی! شمایید؟
خودش بود. سلام و احوال پرسی کردیم . با مهربانی جوابمان را داد و
شروع به صحبت کرد. صحبت از کتاب هایش، شعرهایش، اوضاع زندگی، مردم، ناشران و از این که این جا کتابفروشی خودش نیست و مال دوستش است.
«زمانی» در لابه لای کلامش چنان از نیچه و بورخس و دیگر نویسندگان صحبت می کرد که انگار چندین سال به صورت حضوری با آن ها زندگی کرده بود و ما شگفت زده، محو صحبت هایش شده بودیم.
از آن موقع به بعد، هروقت گذرم به آن پیاده رو می افتاد، سراغش می رفتم و سلامی دوستانه می کردم. همان پیاده رویی که هرروز مجید زمانی، بچه پایین شهر اهواز، متولد 1337، کتاب هایش را در گوشه ای از آن پهن می کند و خودش به انتظار فروش کتاب، نگران به رفت و آمد مردم در مرکز شهر، در کنار آن ها می نشیند.
تا این که شنبه اي در مرداد 89 ، در یک غروب گرم خوزستانی، باز هم سراغش رفتم. خودم را دوباره معرفی کردم.
گفتم ایبنا را می شناسید؟
گفت: بله، همان خبرگزاری کتاب؟
با وجود تمام خستگی و شکستگی ای که در چهره اش دیده می شد، بیماری دیابتش و گرمای پنجاه درجه یا شاید بیشتر دم غروب، پاسخم را با حوصله و مهربانی داد.
در نظرم مانند یک سرو، مقاوم و شکیبا بود، سروی که با وجود تمام سختی ها همچنان راست قامت و بر پا بود.
گفت: همین حرف هایی را که می گویم،می توانی به صورت مصاحبه بنویسی. عنوانش را هم بگذار «مصاحبه ای بدون مصاحبه!»
پرسیدم از بازار کتاب چه خبر؟
در حالی که با دست هایش به کتاب های روی زمین اشاره می کرد گفت: همین! مردم می آیند، می بینند، اما خيلي ها به بهانه مشكلات اقتصادی کتاب نمی خرند. می گویند قیمت ها بالاست.
قبلا از خودش شنیده بودم كه کتاب هایش چاپ شده اند: «من از عشیره سوسن هایم»، «عابری برای من گریست»، «خوابی در آینه»، «مزامیر پیاده رو» و «چکامه های پنجاه سالگی» و گله داشت از این که کتاب هایش را بدون اجازه اش تجدید چاپ کرده اند و دستمزدش را هم نداده اند.
بعضی از کتاب های مجيد زمانی قبلا به زبان انگلیسی در انگلستان ترجمه شده بودند.
پرسیدم از کتاب هایتان چه خبر؟
گفت شعرهایم هنوز چاپ می شوند و قرار است همین هفته سهمم را از چاپ آن ها بپردازند.
می گفت: روزگاري، در یکی از روزنامه های اهواز کار می کردم تا این که روزنامه ورشکست شد و من هم دیگر به فضای مطبوعات برنگشتم. فضای مطبوعات را دوست ندارم.
«مجید زمانی اصل» معروف به «شاعر پیاده رو» مدتی از عمرش را در جبهه هم گذرانده است.
گفتم: برای آن روزها چیزی سروده اید؟
پاسخ داد: بله و چند بیتی از شعرهایش را خواند.
پرسيدم: دیگر برای آن روزها شعری نگفتید؟
با اقتباس از سخن «نیچه» پاسخم را چنین داد: «کسی که
در روزگار صلح از جنگ بنویسد، دیوانه است. در روزگار صلح، باید از صلح نوشت.»
شاعر پیاده روی خوزستانی برای نخستین بار از نوشتن کتاب پانصد
صفحه ایش به نام «بازسازی خلاقیت» گفت. کتابی که تا مدتی دیگر چاپ خواهد شد. این کتاب درباره بازپروری خلاقیت مرده هنرمند توضیح می دهد.
در پایان پرسیدم: چرا این جا- در پياده رو- کتاب می فروشید؟
با لبخند گفت: چون مغازه ندارم و توان مالی اجاره مغازه را هم ندارم. من جز یک کارمند ساده نیستم. این جا در کنار مردم هم هستم و هر روز آن ها را می بینم.
مجيد زمانی، یک برگ کپی هم از شعری که برای «آبادان»، به همین نام سروده بود، برای یادگاری به من داد؛
«مثل پرنده ای غریب و زخمی
نه به بال ها
به روح گم شده ای
میان برگ های پاییزی
...»
سراغ کتاب «زوربای یونانی» را گرفتم. گفت: دارم و یکی برایت نگه می دارم.
از این که بالاخره توانسته بودم گفت و گویمان را به صورت مصاحبه ای در بیاورم و کتاب مورد علاقه ام را هم در میان کتاب های او پیدا کنم، حس بسیار خوبی داشتم.
دیگر نكته اي برای پرسیدن از وی به ذهنم نمی آمد؛ رزمنده دیروز را که امروز پيش پاي مردم شهرش کتاب مي فروشد، با کتاب هایش تنها گذاشتم.